امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۷۶۴

۱

دوش در خواب مرا بابت خودکاری بود

بت پرستی را در خدمت بت یاری بود

۲

کفر زلفش به رگ و پوست چنانم در رفت

که از او هر رگ من رشته زناری بود

۳

گفتمش، بود غم مات گهی، آن بدمهر

از برای دل ما نیز بگفت، آری بود

۴

دل گمگشته همی جستم در هر مویش

خنده می کرد به شوخی که دلت باری بود

۵

سرگذشت دل خود گفتم در پیش خیال

محرم راز شب تیره و دیواری بود

۶

زلف بنمودش آلوده به خون، گفت، آری

یادمی آیدم آنجا که گرفتاری بود

۷

می تراوید از چشم ترم اندک اندک

هر کجا در جگر سوخته آزاری بود

۸

شمع بگریست زمانی و زهر سوز بمرد

سوزم از گریه همی مرد که بسیاری بود

۹

هر که خسرو را دید از تو جدا، گفت به درد

وقتی این بلبل شوریده به گلزاری بود

تصاویر و صوت

نظرات