
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۷۶۸
۱
آن عزیزان که همه شب به دل من گردند
فرخ آن روز که بر دیده روشن گردند
۲
من چو مرغان قفس خوی به زندان کردم
وقت شان خوش که به گرد گل و گلشن کردند
۳
آن کسان کز پی آن روی بدم می گویند
پرده برگیر که دیوانه تر از من گردند
۴
جلوه کن روی چو خورشید که تا اهل نظر
بی سر و پا همه چون ذره روزن گردند
۵
زاهدان در هوس زلف چو زنار تواند
چه غمت دارد، بگذار برهمن گردند
۶
منم و دوستیت، هم به حق دوستیت
همه خلقم اگر از بهر تو دشمن گردند
۷
آن که کارند همه تخم ملامت، یارب
ز آه من جمله چو من سوخته خرمن گردند
۸
زخم پیکان جگر دوز چه دانند آنان؟
که نه از خار کسی سوخته دامن گردند
۹
آمدی باز تو در دل، پس از این خسرو را
عقل و جان پیش کجا گرد سر و تن گردند؟
تصاویر و صوت

نظرات