امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۷۸

۱

رسید باد صبا تازه کرد جان مرا

نهفته داد به من بوی دلستان مرا

۲

بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل

کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا

۳

صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب

به گل نمود که بنگر خط روان مرا

۴

مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود

که سوی من گذری نیست گلستان مرا

۵

گمان همی بردم کز فراق او بزیم

غم نهفته یقین می کند گمان مرا

۶

نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او

که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا

۷

فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ

که خود نمی شنود گوش من فغان مرا

۸

پرید جانب او مرغ روح و با من گفت

که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا

۹

خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم

پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا

۱۰

سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود

که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا

۱۱

نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن

که مهر کرد به انگشتری دهان مرا

۱۲

رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی

به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا

۱۳

اسیر زلف ویم با خودم ببر، ای باد

وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا

۱۴

ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم

که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا

۱۵

دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت

غریب نیست، نگهدار میهمان مرا

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۶۲

نظرات