
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۷۸۵
۱
هر که را با تو سر و کاری بود
جان نباشد در رهش خاری بود
۲
دل که در وی زندگی عشق نیست
دل نشاید گفت، مرداری بود
۳
خفتگان از زندگی آگه نیند
زنده بودن کار بیداری بود
۴
عاشقی نبود تقاضای وصال
بهر نفس خویش پیکاری بود
۵
از شراب ما، اگر یابد خبر
محتسب شاگرد خماری بود
۶
پیش خویشم کش که باری از رخت
کشته ای را روز بازاری بود
۷
بر بساط ناز شب غافل مخسپ
بو که پیش در گرفتاری بود
۸
گویمت خواهی چو خسرو بنده ای
قسمتم از تو همین، آری، بود
تصاویر و صوت

نظرات