
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸
۱
چنانی در نظر نظارگان را
که رونق بشکنی مه پارگان را
۲
چنان نالان همی گردم به کویت
که دل خون می شود نظارگان را
۳
تو در خواب خوش و من بی تو هر شب
شمارم تا سحر سیارگان را
۴
زبس کاین رنج من به می نگردد
ز من بگرفته دل غمخوارگان را
۵
دوای درد من بر تست، لیکن
تو چاره کی کنی بیچارگان را
۶
روی گر، ای صبا، در خانه او
بگویی قصه آوارگان را
۷
دل دیوانه خسرو نکو نیست
چگویم بد پری رخسارگان را
نظرات