
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۲۳
۱
هر بار کان پریوش در کوی من در آید
بیهوشیی ز رویش در مرد و زن در آید
۲
من در درون خانه دانم که آمد آن مه
کز هر طرف به خانه بوی سمن در آید
۳
رشک آیدم ز بادی کاید به گرد زلفش
ور خود غبار باشد در چشم من در آید
۴
یوسف رخا ز چشمم دامن کشان گذر کن
تا دیده را نسیمی زان پیرهن در آید
۵
شمعی و می بسوزم پیش رخ تو، آری
پروانه بهر مردن گرد لگن در آید
۶
بنشین که یک زمانی تنگت به بر در آرم
تا جان رفته از تن بازم به تن در آید
۷
فرهاد گشت خسرو، بگشای لب که ناگه
شیری ز جوی شیرین بر کوهکن در آید
تصاویر و صوت

نظرات