
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۲۸
۱
چشم ز دوری تو دور از تو خون فشاند
دور فلک مبادا کاین شربتت چشاند
۲
بر جور بردن من انصاف داد عالم
یارب که ایزد از تو انصاف من ستاند
۳
از بیم چشم گفتم کان روی را بپوشان
ورنه چنان جمالی پوشیده خود نماند
۴
سرو بلند بالاگر با شما بر آید
هرگز قد بلندت از وی فرو نماند
۵
نارسته می توان دید از زیر پوست خطت
چون نامه ای که کاتب سوی برون بخواند
۶
بر دل به هر گناهی تیغ جفا چه رانی؟
دیوانه ایست کایزد بر وی قلم نراند
۷
این دیده می تواند غرقه شدن به دریا
لیکن کنار جستن از تو نمی تواند
۸
شب ماجرای دیده از خون دل نوشتم
کو باد تا ز بلبل نامه به گل رساند
۹
تو سهل می شماری اندوه خسرو، آری
آن کو ندید رنجی، رنج کسان نداند
تصاویر و صوت

نظرات