امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۸۳۰

۱

دل بی‌رخ تو صورت جان را نمی‌شناسد

جان بی‌لب تو گوهر کان را نمی‌شناسد

۲

چندین چه می‌کند آن زلف بر جمالت؟

یعنی که چشم‌زخم جهان را نمی‌شناسد!

۳

نرگس به زیر پات چرا دیده را نمالد؟

یا کور شد که سرو روان را نمی‌شناسد

۴

کوچک‌دهانت بر دم سرو رهی چه خندد؟

یعنی که غنچه باد خزان را نمی‌شناسد

۵

فریاد من ز صبر که با هجر می‌نسازد

شک نیست که قدر و قیمت آن را نمی‌شناسد

۶

در خسرو شکسته نظر کن که در فراقت

دیوانه گشته پیر و جوان را نمی‌شناسد

تصاویر و صوت

نظرات