
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۳۲
۱
عهدی که بود با منت، آن گوییا نبود
وان پرسش زمان به زمان گوییا نبود
۲
نامم که گفته ای و نشانم که داده ای
زان روزگار نام و نشان گوییا نبود
۳
در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش
آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود
۴
یاری بکن ز مردی با بنده پیش ازآنک
گویند مردمان که فلان گوییا نبود
۵
اول که دیدمت ز سیه روی، آن نفس
گویی نداشتم، دل و جان گوییا نبود
۶
دی ناگهانش دیده و تا نیک بنگرم
در پیش دیده ام نگران گوییا نبود
۷
صد ناله داشت خسرو مسکین ز درد خویش
چون پیش او رسید، زبان گوییا نبود
نظرات