
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۴۱
۱
رندان پاکباز که از خود بریدهاند
در هرچه هست حسن دلارام دیدهاند
۲
خودبین نیند، زان همه چون چشم مردهاند
روشندلند، از آن همه چون نور دیدهاند
۳
چون رهروان ز منزل هستی گذشتهاند
بیخویش رفتهاند و به مقصد رسیدهاند
۴
آزاد گشتهاند به کلی ز هردو کون
وز جان و دل غلامی جانان خریدهاند
۵
با غم نشستهاند وز شادی گذشتهاند
از تن رمیدهاند و به جان آرمیدهاند
۶
از گفتگوی نیک و بد خلق رستهاند
تا مرحبایی از لب دلبر شنیدهاند
۷
خسرو، چه گویی از خم ساقی، من کزان
جام از شراب ساقی وحدت کشیدهاند
تصاویر و صوت

نظرات