
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۴۳
۱
اهل خرد که دل به جهان در نبستهاند
زان است کز وی آرزویی برنبستهاند
۲
دل را فراخ کن ز پی صید آسمان
زیرا ملک به دام کبوتر نبستهاند
۳
راه ار دراز، رخش ترا پی نکردهاند
نخل ار بلند مرغ ترا پر نبستهاند
۴
جای خرانست آخور رنگین روزگار
عیسیوَشان بر آخور او خر نبستهاند
۵
در کار خواجگان چه شوی غرق در گهر؟
کاین خانه گل است و به گوهر نبستهاند
۶
تیغ تو زیوریست، چه خصمی همیکشی؟
بفگن که اهل معرکه زیور نبستهاند
۷
خست سر تو کرد نگون پیش ناکسان
ورنه ز چرخ نقش تو کمتر نبستهاند
۸
منت منه بداده که بخشنده ایزد است
چون رزق را به روی کسی در نبستهاند
۹
خسرو زبان کاذب خود را صفت مکن
شمشیر چوب را کمر زر نبستهاند
نظرات
نردشیر