امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۸۴۶

۱

باز آن شکار دوست، ز ابرو کمان کشید

دل صید کرده تیر مژه سوی جان کشید

۲

گفتم به مغز شست غمت، باورم نداشت

مغزم به تیزی مژه از استخوان کشید

۳

دل دوش می پرید که من مرغ زیرکم

آمد، به دام زلف خودش موکشان کشید

۴

بتوان کشید تافتگی های زلف او

لیکن چو تیر غمزه زند چون توان کشید

۵

بالا کشید زلف و دلم کی رسد به من

کو را به بام برد و ز ته نردبان کشید

۶

گیرم عنان صبر ز دستش، و لیک صبر

خود رفت آنچنان که نخواهد عنان کشید

۷

خسرو ز گلرخان به دم سرد مبتلاست

چون بلبلی که زحمت باد خزان کشید

تصاویر و صوت

نظرات