
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۶۰
۱
دل می بری به رفتن و هر کو چنان رود
مردم زمین ز دیده کند تا بدان رود
۲
هنگام باز رفتن تو مردن من است
ناچار مردنی بود آن دم که جان رود
۳
هر خامشی که روی تو بیند فغان کند
هر گه که پیر سوی تو آید، جوان رود
۴
من منت جفای تو بر جان نهم، از آنک
شمشیر دوستان همه بر نیکوان رود
۵
کوشم که نام تو نبرم، لیک چون کنم؟
چون هر چه در دل است مرا بر زبان رود
۶
آسان مگیر آه و دم سرد عاشقان
ای دل، مباد بر تو که باد خزان رود
۷
فریاد خواسته ست، بگوییش، ای رقیب
تا چند گه ز دیده مردم نهان رود
۸
ای مه، کجا رسی به رکاب نگار من
گیرم که خود عنان تو بر آسمان رود
۹
ما را نه بخت یار و نه یار آشنا، دریغ
این عمر بی بدل که همه رایگان رود
۱۰
خسرو، اگر بتان به قصاصش روان کنند
خوشدل چنان رود که کسی میهمان رود
تصاویر و صوت

نظرات