
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۶۱
۱
این دل که هر شبیش ز سالی فزون رود
یکدم چه باشد، ار سوی صبر و سکون رود
۲
زنهار دل بریم ز سودای عشق، از آنک
دیوی ست اینکه نه به دعا و فسون رود
۳
بی درد گویدم که چرا شام تا سحر
گریه ز چشم تو زنهایت فزون رود
۴
دردی ست در دلم که بود حق به دست من
از چشم من گر از به دل آب خون رود
۵
بادا فداش دیده و دل آن زمان که او
دل دزدد و ز دیده عاشق برون رود
۶
بستی دلم به زلف و همی رانیش ز پیش
بیچاره پای بسته به زنجیر چون رود؟
۷
نظاره تو هست کشنده تر از فراق
جانی که مانده بود ز هجران کنون رود
۸
جان زیر پای تو به هوس می دهم، مگر
یکبار پای تا هوس از دل برون رود
۹
خسرو، چو لاف عشق زدی، از بلا مترس
زینسان بر اهل عشق بسی آزمون رود
نظرات