
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۶۳
۱
شبها اسیر دردم و خوابم نمیبرد
وین آب دیده سوزش و تابم نمیبرد
۲
جور زمانه برد ز من هرچه بود، وای
کاین درد عاشقی و شتابم نمیبرد
۳
عمرم به بتپرستی و مستی گذشت، هیچ
خاطر به سوی زهد و ثوابم نمیبرد
۴
گرچه خوش است شربت صافی، ولی چه سود؟
کز سینه تشنگی شرابم نمیبرد
۵
از مسجد، ار چه میشنوم غلغل دعا
از گوش بانگ چنگ و ربایم نمیبرد
۶
دی یار نازنین که دل از دست ما ببرد
میخندد و نمک ز کبابم نمیبرد
۷
امشب درازی شب ظالم مرا بکشت
کاندوه غم ز جان خرابم نمیبرد
۸
من گریه را به حیله نگهداشت میکنم
ورنه کدام روز که آبم نمیبرد؟
۹
ای دل، ز قصه من و از سرگذشت خویش
افسانهای بگوی که خوابم نمیبرد
۱۰
چون گل درید سینه خسرو نسیم دوست
بوی بهشت هیچ عذابم نمیبرد
نظرات