
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۶۶
۱
عشقت خبر ز عالم بیهوشی آورد
اهل صلاح را به قدح نوشی آورد
۲
رخسار تو که توبه صد پارسا شکست
نزدیک شد که رو به سیه پوشی آورد
۳
شوق تو شحنه ایست که سلطان عقل را
موی جبین گرفته به چاوشی آورد
۴
مردن به تیغ تو چو به کوشش میسر است
مرده ست آنکه میل به کم کوشی آورد
۵
گفتم که زان لب از پی دیوانه شربتی
گفت «این مفرحی ست که بیهوشی آورد»
۶
من ناتوان ز یاد کسی گشتم، ای طبیب
آن دارویم بده که فراموشی آورد
۷
خسرو، اگر فسون پری نیست در سرت
چشم از فسون بپوش که مدهوشی آورد
نظرات