امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۸۶۷

۱

ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود

آن بیوفای عهد شکن را سفر شود

۲

کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت

نزدیک بود کز تن من، جان به در شود

۳

او می رود چو جان و مرا هست بیم آن

کو بر سرم نیابد و عمرم به سر شود

۴

کو قاصدی که بر دل من دل بسوزدش

تا سوی آن خلاصه جان و جگر شود

۵

لیکن خبر چگونه رساند به سوی من

قاصد که هم ز دیدن او بی خبر شود

۶

گویی مه دو هفته بدیدش که هر شبی

بیگانه تر برآید و باریکتر شود

۷

بی او جهان، دو چشم ندارم، که بنگرم

بیرون کشم دو دیده، اگر دست در شود

۸

ای آب دیده، این دل پر خون ببر ز من

در پای او فگن، مگرش دل دگر شود

۹

گر تا به لب رسید فلان را ز دیده آب

زان بیشتر بپای که بالای سر شود

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۲۱

نظرات