
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۷۴
۱
باز این دلم خدنگ بلا را نشانه شد
وین زهر ماروش به سوی ما روانه شد
۲
بیدار بخت ما که تو دیدی، به خواب رفت
وان عیشهای خوش که شنیدی، فسانه شد
۳
عقلی که در فراخی عیشم رفیق بود
چون دید تنگی دل من بر کرانه شد
۴
مرغی که آسمان قفس بود میهمان
بنگر قفس شکست و سوی آشیانه شد
۵
آن سر که صوفیانه کلاهش گران نمود
بهر بتان سبوکش خمارخانه شد
۶
صوفی که داغ را به هزار آب دیده شست
زاهد بدار چه، مست شراب مغانه شد
۷
دوری هجر خود رگ جانم گسسته بود
تیغی که زد رقیب بدانم بهانه شد
۸
گه کاهشی ز دشن و گه طعنه ای ز دوست
مسکین کسی که بسته بند زمانه شد
۹
خسرو ز بس غبار حسد خاک می خورد
زان خاک ره که لازم آن آستانه شد
نظرات