امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۸۷۶

۱

از حال مات هیچ حکایت نمی رسد

در کار مات بیش عنایت نمی رسد

۲

گویند بگسلد چو بغایت رسید عشق

جانم گسست و عشق بغایت نمی رسد

۳

گمره چنان شده ست دلم با دهان تو

کش از کتاب صبر هدایت نمی رسید

۴

بگذشت دوش زلف و رخت پیش چشم من

ماهی گذشت و شب به نهایت نمی رسد

۵

از خون نوشته قصه دردت رسول اشک

هر روز در کدام ولایت نمی رسد

۶

ای عقل، بگذر از سر خسرو که مر ترا

در کار اهل عشق کفایت نمی رسد

تصاویر و صوت

نظرات