امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۸۷۹

۱

ترکی و خوبروی، کسی کاینچنین بود

نبود عجب گر دل او آهنین بود

۲

ماییم و خوابهای پریشان تمام شب

خوش وقت آنکه با چو تویی همنشین بود

۳

تیغم نه بر قفا، به گلو زن که گاه مرگ

رویم به سوی تو، نه به روی زمین بود

۴

پیرایه گلو بود از دست دوست تیغ

وان خون کزو چکد علم آستین بود

۵

گر بنده کشتنیست مشو رویش، ای رقیب

چون خواب صبح در سر آن نازنین بود

۶

ای مست ناز، جرعه خود را به روی خاک

مفگن که پای لغز بزرگان دین بود

۷

ساقی، مرنج از من و رسواییم، از آنک

دیوانه را شراب دهی هم چنین بود

۸

زنارم، ای رفیق، خود این دم گسسته گیر

گر بت همین بت است نهایت همین بود

۹

فریاد عاشقان همه شب گرد کوی تو

چون بانگ مؤذنان که به پاس پسین بود

۱۰

شد جان صد هزار چو من در سر لبت

آری، بلای مور و مگس انگبین بود

۱۱

یارب، چگونه خواب کند آنکه، خسروا

هر شب هزار یاربش اندر کمین بود

تصاویر و صوت

نظرات