
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۸
۱
یا رب، که داد آینه آن بت پرست را
کو دید حسن خویش و زما برد دست را
۲
خون می خورد، به سینه درون می رود،بلاست
یارب، که راه می دهد آن ترک مست را
۳
دیوانه بتان نکند رو به کعبه، زانک
تعظیم کعبه کفر بود بت پرست را
۴
جانا، نرفتنی ست چو دلها ز زلف تو
چندین گره چه می زنی آن زلف شست را
۵
مخرام ازین نمط که به شهر از خرامشت
بر جا نماند یک قدم اهل نشست را
۶
چندین چه غمزه می زنی از بهر کشتنم
صید تو زنده نیست مکن رنجه شست را
۷
خسرو چو جان نیافت به عشق تو مرد نیست
زین ره به خون دیده چه شویی تو دست را
تصاویر و صوت

نظرات