امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۸۸۱

۱

چشمت که قصد جان من ناتوان کند

گویم مکن به قصد دل، همان کند

۲

مرغ دل آشیانه به زلف تو می کند

چون طوطیی که میل به هندوستان کند

۳

آن کس که مانده بسته سودای زلف تو

سودش همین بود که دلی را زیان کند

۴

از نردبان زلف تو هردم به آفتاب

آسان رسد، ولیک شبی در میان کند

۵

شمعی که پیش روی چو ماه تو بر کنند

از تیغ گردنش بزنم، گر زبان کند

۶

از دست دیر آمدن و زود رفتنت

روزی هزار بار دل من فغان کند

۷

خسرو چو در تو می نرسد، باری ار به لب

دل را بر آب دیده نشاند، روان کند

تصاویر و صوت

نظرات