
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۸۳
۱
تا چین زلف بر رخ دلدار نشکند
بازار حسن و رونق تاتار نشکند
۲
گر یار بشکند دل ما را هزار بار
دانم بدین قدر که دل یار نشکند
۳
ما را مباد توبه ز مستی و عاشقی
تا جام عشق و کوزه خمار نشکند
۴
زاهد، چرا ملامت مستان کنی، بگو
تا عهد و توبه مردم هشیار نشکند
۵
در عاشقی درست نباشد کسی که او
ناموس خویش بر سر بازار نشکند
۶
با زلف تست عهد دل ما و زینهار
در گوش او بگوی که زنهار نشکند
۷
در پای بوس یار ز غوغای عاشقان
سرها رود که گوشه دستار نشکند
۸
گر آب خضر خواند لبت را خرد، چه شد؟
نرخ گهر به طعن خریدار نشکند
۹
خسرو ز زلف یار خلاصی طمع مدار
تا این دل شکسته به یکبار نشکند
نظرات