
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۸۶
۱
هر گاه مرغی از سر شاخی نوا زند
آید به دل کسی و ره جان ما زند
۲
فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی
نالش به درد از آن سر زلف دو تا زند
۳
نی نغمه طرب که بود ارغنون مرگ
مرغی که در شکنجه دامی نوا زند
۴
ای فاخته، زناله زن آتش به بوستان
کز گل امید نیست که بوی وفا زند
۵
او در خرام و دیده به راهش، چه کم شود؟
گر از طفیل سنگ رهت پشت پا زند
۶
بی خواست آهی از دل من می زند، بترس
کاین تیر ناگرفته ندانم کجا زند؟
۷
ای پندگوی، شیفته را چون نماند سنگ
خلقی رها کنش که کلوخ جفا زند
۸
خسرو ز رشک غیر به جان می رسد، بلی
خیزد قیامتی چو گدا بر گدا زند
تصاویر و صوت

نظرات