
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۸۷
۱
یک روز یار اگر قدمی سوی من زند
بخت رمیده خیمه به پهلوی من زند
۲
خواهم هزار جان ز خدا تا کنم نثار
در هر قدم که سرو سمن بوی من زند
۳
در خورد دوست نیست مگر اشک چشم من
در پیش مردمان همه در روی من زند
۴
مردم در انتظار که کی حلقه بر درم
زلف نگار سلسله گیسوی من زند
۵
چشمش هزار قلب شکست، از مژه هنوز
لشکر کشد که بر دل بدخوی من زند
۶
خسرو، ز باد صبح رخش دم زنیم و بس
لاف محبتش سر هر موی من زند
نظرات