
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۸۸
۱
آن خون که گاه مستی از آن مست ما چکد
از زلف فتنه بارد و از جان بلا چکد
۲
شوید چو رخ به صبح، کند غرقه خلق را
هر قطره ای که از رخ آن آشنا چکد
۳
ای زاهد، از دعای بد ایمن مشو که شب
مستان دعا کنند، که خون از دعا چکد
۴
جام لبت که محتشمان را حلال باد
زو جرعه ای چه باشد، اگر بر گدا چکد
۵
مردم در این هوس که شبی سر نهم به پاش
زانگونه کاب چشم منش زیر پا چکد
۶
خاک درت به چشم من، از گریه خون خورم
تا خود جزای چشم من آن توتیا چکد
۷
محکم قبا مبند که دامن بگیردت
خون هزار دل که ز بند قبا چکد
۸
شمشیر آبدار کشیدی بر اهل عشق
دولت بود که ضربی از آن سوی ما چکد
۹
تو می روی و از پی خونریز خویشتن
خسرو دوان که تا خوی اسپت کجا چکد؟
نظرات