امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۸۹۳

۱

دلم ز دست برفته ست و پیش باز نیابد

نوازشی هم از آن یار دلنواز نیاید

۲

تمام عرصه عالم سپاه فتنه بگیرد

اگر ز عارض یارم خط جواز نیاید

۳

درید پرده، فرو ریخت راز دل بر صحرا

ز پرده ای که چنین شد حجاب راز نیاید

۴

بتا به ناز بکشتی هزار صاحب دل را

کسی به پیش تو میرد که گاه ناز نیاید

۵

چو خاک پای تو گشتم بگو که در ته پایت

به خاک روفتن آن گیسوی دراز نیاید

۶

گرم بگویی «بوسه بزن بر آن لب شیرین »

مرا ز غایت شادی دهن فراز نیاید

۷

اگر به باغ رسد قامت بلند تو روزی

عجب بود که اگر سرو در نماز نیاید

۸

دهند پند که بازآ، من آن مجال ندارم

که هر که رفت به کویت به خانه باز نیاید

۹

جهان بسوخت حدیث نیازمندی خسرو

خنک بود سخنی کز سر نیاز نیاید

تصاویر و صوت

نظرات