
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۸۹۹
۱
گمان مبر که مرا هیچ کس به جای تو باشد
قسم به جان و سر من که خاک پای تو باشد
۲
اگر به تربتم آیی هزار سال پس از من
شکفته بر سر خاکم گل وفای تو باشد
۳
غم تو خاک وجودم به باد داد و نخواهم
غبار خاطر گردی که در هوای تو باشد
۴
غریب نیست که بیگانه گردد از همه عالم
هر آن غریب که در شهر آشنای تو باشد
۵
زهی جماعت کوته نظر که سرو سهی را
گمان برند که چون قد دلربای تو باشد
۶
چگونه بر تو نترسم که هر طرف که در آیی
هزار دیده خونریز در قفای تو باشد
۷
بشوی دست ز خسرو، اگر نه پیش تو آید
که هر قدم که زند دوست خونبهای تو باشد
تصاویر و صوت

نظرات