
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۰۱
۱
مرا به صبح ازل جز رخت دلیل نبود
به گاه آمدنم جز به تو سبیل نبود
۲
چنان به زور وداعش ز دیده سیل آمد
که همرهان مرا همره رحیل نبود
۳
گمان مبر که شود گل به سعی کس آتش
که از جلیل بدان لطف، از خلیل نبود
۴
به قتلگاه شهیدان عشق بگذشتم
یکی به غمزه ترکان چو من قتیل نبود
۵
بسی به مژده وصل تو دیده سیم فشاند
ولیک روز وصالش به جز قلیل نبود
۶
مگر ز شرم لب لعل یار شد بی آب
وگرنه مردم چشمم چنین بخیل نبود
۷
به تشنگان صداع خمار برگویید
که دوش باده ما کم ز سلسبیل نبود
۸
حدیث لذت خرما ز ما مپرس که هیچ
بغیر خار نصیبم از آن نخیل نبود
۹
مدام خسرو از آن جام می نهد در پیش
که هیچ آینه جز جام می صقیل نبود
نظرات