امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۹۲۰

۱

کسی که بهر تو جان باختن هوس دارد

چه غم ز شحنه و اندیشه از عسس دارد

۲

سرشک من همه سیماب شد، نمی دانم

که کیمیای صبوری کدام کس دارد؟

۳

من غریب به راه امید خاک شدم

خوش آن کسی که بر آن پای دسترس دارد

۴

مرا پسین نفس زیستن هوس، وان مست

به خواب ناز کجا پاس این نفس دارد؟

۵

هلاک خویش همی گویم، ار چه می دانم

که انگبین چه غم از مردن مگس دارد؟

۶

تو خفته می گذر، ای ماهروی مهدنشین

که بار بر شتر است و فغان جرس دارد

۷

برفت جان زتن من در آن جهان و هنوز

ز بهر دیدن تو روی باز پس دارد

۸

تو خود به بوسه دهی جان، ولی نیارد گفت

که باز مرده تو زندگی هوس دارد

۹

بلاست میل تو در روزگار خسرو، از آنک

چه دوستیست که آتش به سوی خس دارد؟

تصاویر و صوت

نظرات