
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۲۳
۱
صبا نسیمی از آن آشنا نمی آرد
شدم خراب و ندانم، چرا نمی آرد؟
۲
خوش است باد و لیکن چه سود، چون خبری
از آن مسافر ره دور ما نمی آرد
۳
بکشت، کندن جانم ز هجر و مردن نیست
اجل، چگونه کنم جان، خدا نمی آرد
۴
کرشمه چند کنی بر من، آخر این جانیست
نمی دمد ز زمین و صبا نمی آرد
۵
نمی برد به فلک زاریم هزار دعا
چه فایده چو جواب دعا نمی آرد
۶
ز گشت کوی تو از بس که بنده رفت از جا
چنان شده ست که خود را به جا نمی آرد
۷
هزار خوشدلی آرد فلک همی، خسرو
ولی چه چاره که بهر گدا نمی آرد
تصاویر و صوت

نظرات