
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۳
۱
دلبرا، عمریست تا من دوست می دارم ترا
در غمت می سوزم و گفتن نمی یارم ترا
۲
وای بر من کز غمت می میرم و جان می دهم
واگهی نیست از دل افگار بیمارم ترا
۳
ای به تو روشن دو چشم گر درآری سر به من
از عزیزی همچو نور دیده می دارم ترا
۴
داری اندر سر که بگذاری مرا و من برآنک
در جمیع عمر خویش از دست نگذارم ترا
۵
خواری و آزار بر من، گر به تیغ آید ز تو
خارم اندر دیده، گر با گل بیازارم ترا
۶
یک زمان از پای ننشینم به جست و جوی تو
یا کنم سر را فدایت، یا به دست آرم ترا
۷
نیست شرط، ای دوست، با یاران دیرینت جفا
شرم دار آخر که من یار وفادارم ترا
نظرات
ناشناس
سعید اسکندری
سعید اسکندری