امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۹۳۱

۱

چو نقش چشم توام در دل حزین گردد

مرا نفس به دل خسته تیغ کین گردد

۲

ترا به دیده کشم، لیک غیرتم بکشد

که با تو مردمک دیده همنشین گردد

۳

شده ست خاک به کویت هزار عاشق بیش

بدین هوس که ته پای بر زمین گردد

۴

کجا سلامت دلها به کوی تو جایی

هزار بار بلا گرد عقل و دین گردد

۵

چه پرسیم غم شبها که چون رود تا روز

تمام شب بدنش چون تو نازنین گردد

۶

قبول تو نشود قطره های خون از چشم

اگر چه حقه من لعل راستین گردد

۷

خیال بوسه همی گرددم به سینه، ولی

کجاست بخت که اندر دلت همین گردد

۸

شبی که خواهم دل را سبک کنم با خویش

غم آیدم به دل و کوه آهنین گردد

۹

در اهل شهوت، خسرو، مجوی عشق که عقل

چو هست ذوق مگس گرد انگبین گردد

تصاویر و صوت

نظرات