امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۹۳۶

۱

کسی که بوی تواش در دماغ می افتد

ز زندگانی خویشش فراغ می افتد

۲

شدم ز زلف تو دیوانه، آه مسکینی

که این خیال کجش در دماغ می افتد

۳

به قطره سوز دل من همی کشد زین چشم

چو شعله شعله گلی کز چراغ می افتد

۴

نمی زید که دل سوخته ست خوردن او

بگوی اگر چه که بر کشته داغ می افتد

۵

خبر ز داغ دلم می دهد به بوی جگر

ز خون دیده که بر جامه داغ می افتد

۶

ز بهر سوزش مرغان به باغ من چه روم؟

که ناله می کنم آتش به باغ می افتد

۷

من اوفتاده به پایان، نهفته پیش درش

لبش به خنده که خسرو به لاغ می افتد

تصاویر و صوت

نظرات