
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۳۷
۱
وفا ز یار جفاکار چون نمی آید
جفا ز یار وفادار هم نمی شاید
۲
جفا چه باشد و نام وفا که باز برد؟
به حضرتی که دو عالم به هیچ برناید
۳
مرا ز جمله جهان صحبت تو می باید
ترا ز خدمت من ذره ای نمی باید
۴
به رغم خاطر من قول دشمنان کردی
چه طالعی ست مرا آه، تا چه پیش آید؟
۵
منوش می به حریفان سفله طبع خسیس
که تا به وقت خمارت صداع نفزاید
۶
به آبروی محبت که بی غرض بشنو
که از مصاحب ناجنس هیچ نگشاید
۷
بترس از آه دل من که مبتلای توام
به سالها دگرت کی چو من به دست آید
۸
به روز وصل تو دارد خبر، دل شادی
مرا دو دیده شب هجر خون بپالاید
۹
اگر چه خلوت خسرو منور است، ولی
به جز حضور تواش هیچ در نمی باید
نظرات