
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۴۱
۱
مرا غمی ست که پیدا نمی توانم کرد
حکایت دل شیدا نمی توانم کرد
۲
تو حال من خود ازین روی زرد بیرون بر
که من به روی تو پیدا نمی توانم کرد
۳
درونه خون شد و سختی جان من بنگر
که دل هنوز شکیبا نمی توانم کرد
۴
بدین خوشم که تو باری درون جان منی
من ار به خاطر تو جا نمی توانم کرد
۵
ازان گهی که تماشای روی تو کردم
به هیچ باغ تماشا نمی توانم کرد
۶
مگر تو خود به کرم باز بخشی این دل ریش
که من ز شرم تقاضا نمی توانم کرد
۷
گذاشتم دل خسرو به زلف تو، چه کنم؟
ز دزد خواهش کالا نمی توانم کرد
تصاویر و صوت

نظرات