
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۴۴
۱
نه پیش از این مژه زینگونه خونفشانم بود
نظاره تو بلا شد که آن زمانم بود
۲
به جان تو که فرو نامدی شبی از دل
دمی چه باشد، اگر از تو دل گرانم بود
۳
زبان حدیث تو می گفت دوش و دل می سوخت
رسید کار به جان و سخن همانم بود
۴
خیال وی رسنم بسته در گلو می گشت
هنوز دل به سوی زلف تو کشانم بود
۵
بکش مرا و ز سر زنده کن به خویش آخر
به جان کالبدی چند زنده دانم بود
۶
در آن جهان من و عشقت گذاشتم به درت
تن خراب که همراه این جهانم بود
۷
جدا شدی ز فراق تو بند بندم، لیک
ز جرعه های تو پیوند استخوانم بود
۸
به بندگی غمت جان فروختم مخرید
که داغهای کهن گرد گرد جانم بود
۹
به نازگویی، خسرو صبور باش به عشق
چرا نباشم، جانا، اگر توانم بود
نظرات