امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۹۵۲

۱

چو کارهای جهان است جمله بی بنیاد

حکیم در وی ننهاد کارها بنیاد

۲

مشو مقیم در آبادی خراب جهان

چو کس مقیم نماند در این خراب آباد

۳

مبین که ملک فرو بست شمع دولت را

بسی چراغ سلیمان که کشته گشت ز باد

۴

مپر ز باد غرور ار بلندییی داری

که خس بلند شد از باد، لیک باز افتاد

۵

چو هست بنده خلق آدمی ز بهر طمع

خوشا کسی که ازین بندگی بود آزاد

۶

چنان بزی که نمیری، اگر توانی زیست

چو هر که هست به عالم برای مردن زاد

۷

از آن خویش مدان، خسروا، که عاریت است

متاع عمر که دادند، باز خواهی داد

تصاویر و صوت

نظرات