
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۵۷
۱
سبزه ها نو دمید و یار نیامد
تازه شد باغ و آن نگار نیامد
۲
نوبهار آمد و حریف شرابم
به تماشای نوبهار نیامد
۳
چشم من جویبار گشت ز گریه
سرو من سوی جویبار نیامد
۴
آمد آن گل که باز رفت ز بستان
وه که آن آشنای یار نیامد
۵
عمر بگذشت و زان مسافر بدخو
یک سلامی به یادگار نیامد
۶
خوبرویان بسی بدیدم، لیک
دل گمگشته برقرار نیامد
۷
با چنین آه و اشک، چو باران
شاخ امید من به یار نیامد
۸
آن صبوری که تکیه داشت بر او دل
در چنین وقت هیچ کار نیامد
۹
خون دل خوردم و بسوختم، آری
بر کس آن باده خوشگوار نیامد
۱۰
آنچه از غم گذشت بر دل خسرو
هر کرا گفتم استوار نیامد
نظرات