
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۷۸
۱
از نکو بد نگو نمی آید
تو نکویی، نکو نمی آید
۲
با من اربد کنی، نکو کن، از آنک
بد جز از تو نکو نمی آید
۳
می روی سوی باغ با آن لطف
آب در هیچ جو نمی آید
۴
آنکه خورشید می کند بر چرخ
تو کنی به، کز او نمی آید
۵
عقل من با تو رفت، وین طرفه
که تو می آیی، او نمی آید
۶
تاب سنگین دلت ندارم من
کار سنگ از سبو نمی آید
۷
دل خسرو که در هوای تو ماند
جای دیگر فرو نمی آید
تصاویر و صوت

نظرات