
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۸۸
۱
شحنه غم دواسپه می آید
صبر نزدیک من نمی پاید
۲
روزگارم به خشم می نارد
و آسمانم به سرمه می ساید
۳
رفت روزی که با تو خوش بودیم
هرگز آن روز رفته باز آید؟
۴
لب چه خایی برای کشتن من؟
خود فلک پست دست می خاید
۵
زان لب آسایشی بده دل را
زانکه از گریه می نیاساید
۶
بعد ازینم به بند زلف مبند
کز چنین بسته هیچ نگشاید
۷
خسروت چون به عشق شد بنده
خوانیش گر غلام خود، شاید
نظرات