
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۹۴
۱
با رخت شب چراغ نتوان کرد
بی رخت سینه داغ نتوان کرد
۲
پیش تو آفتاب نتوان جست
روز روشن چراغ نتوان کرد
۳
از دو زلفت کمان شده ست تنم
خود کمان از دو زاغ نتوان کرد
۴
باز کن لب که از چنان تنگی
میل سوی فراغ نتوان کرد
۵
گر ز باغ رخت بری بخورم
نظری هم به باغ نتوان کرد
۶
خشم در سر کنی به هر سخنی
با تو زین بیش لاغ نتوان کرد
۷
بوی،خسرو،همی کشی به دماغ
بیش ازاین هم دماغ نتوان کرد
تصاویر و صوت

نظرات