امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

بخش ۱۰ - حکایت شیر فروش متقلب

۱

داشت شبانی رمه در کوهسار

پیر و جوان گشته ازو شیر خوار

۲

شیر که از بز به سبو ریختی

آب در آن شیر درآمیختی

۳

بردی از آن آب ملمع به شیر

نقرهٔ چون شیر ز برنا و پیر

۴

روزی که آن کوه به صحرای خاک

سیل درآمد رمه را برد پاک

۵

آنکه جهان سوختهٔ شیر کرد

سوخته شد ناگه از آن شیر سرد

۶

شیر خنک از تف و تابش بسوخت

جملهٔ آن شیر ز آبش بسوخت

۷

خواجه چو شد با غم و آزار خفت

کارشناسیش در آن کار گفت

۸

کان همه آب تو که در شیر بود

شد همه سیل و رمه را در ربود

۹

مرد شبان زان سخن آمد ستوه

ماند سرافگنده چو سیلاب کوه

۱۰

خسرو اگر دین طلبی از خدای

زین دل خاین به دیانت گرای

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حمید
۱۳۹۴/۰۴/۱۵ - ۱۹:۱۸:۴۰
روزی از آن کوه صحیح تر به نظر میرسد
user_image
محمد قاضی
۱۳۹۷/۰۱/۲۴ - ۰۳:۴۰:۵۱
"خواجه چو شد با غم و آزار جفت" صحیح است
user_image
محمد قاضی
۱۳۹۷/۰۱/۲۴ - ۰۳:۴۲:۳۹
"مرد شبان زآن سخن باشکوه" صحیح است