
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۱۷
۱
گوشهٔ چشم توام گوشه نشین کرد ز خود
معنی گوشه نشین هر که نداند این است
۲
من چه دانم به جگر گاه مرا دست که زد
این قدر هست که سرپنجهٔ او خونین است
۳
شرح گریان ز غم زلف تو ناید به قلم
ماجرای من سودازده صد چندین است
۴
خواستم از دهنش بوسه، به تیغم زد و گفت:
هر که بی جا بزند حرف، سزایش این است
۵
من فدای قدم آن که دلم داد به دوست
مرده را هر که کند زنده مسیحا این است
۶
گر به تیغم بزنی دست ندارم زلبت
چه کنم جان من آخر، نه که جان شیرین است؟
۷
عرق روی تو بر گردن تو ریخته است
یا که با صبح بهار آمده این پروین است
نظرات