
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۱۸
۱
طره از باد وزان لرزان به روی دلبر است
کافرم گر باغبان باغ جنت کافر است
۲
ابروان نازنینی بی قرارم کرده است
یا رب این آتش مگر از مهر در نیلوفر است
۳
تا زوصف زلف و لب در باغ رویت دم زدم
نو نهال خامه ام را شکر و عنبر بر است
۴
طره ی آشفته است نازم که بر ابروی کج
راست چون در قلب کافر ذوالفقار حیدر است
۵
با قد خم، ناله ی جانکاه، آه سینه ام
بی تو گویی نغمه های عود و و دود و مجمر است
۶
از غمت با چشم خونین می خورم خون جگر
بی تو در بزم غم آنم باده اینم ساغر است
۷
دیده روشن کن مرا باری به لطف از در درآ
تا کی آخر، دلبرا، چشم «وفایی» بر در است!
نظرات