وفایی مهابادی

وفایی مهابادی

شمارهٔ ۲

۱

بتم بر طلعت خود شانه زد زلف چلیپا را

پریشان بر صباح عید دارد شام یلدا را

۲

هلاکم کرده بی پروا فرنگی زاده ترسایی

که گر دستش رسد یکباره خون ریزد مسیحا را

۳

من از رخسار و گیسوی تو حیرانم نمی دانم

که دخلش چیست این کافر ید بیضای موسی را

۴

اگر محراب ابروی تو را از گریه می بیند

به فرق خویشتن ویران کند راهب کلیسا را

۵

خیال قد جانان در دل سوزان و حیرانم

که ترسم آتش دوزخ بسوزد نخل طوبی را

۶

بهار آمد بیا ساقی به رغم چرخ مینایی

وبال گردن زاهد بریزان خون مینا را

۷

به یک خنده دل و دین «وفایی» برده، حیرانم

مگر برق یمان زد خرمن جان تمنا را

تصاویر و صوت

نظرات