
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۲۱
۱
ای آن که خطت سبز، لبت آب حیات است
گرد شکرستان مگر این جوی نبات است
۲
زین لب چه تکلم، چه تبسم، همه شیرین
مانا لب شیرین تو صد کوزه نبات است
۳
یارا نرهانم زخم زلف تو دل را
زان روی که شام غم تو روز نجات است
۴
جامی شب دوشین به من شیفته دادند
کین باده ی نوشین ز خرابات، زکات است
۵
گر کافر زلفم پی آن لعل دلارا
عیبم مکن آب حیوان در ظلمات است
۶
ساقی به سر پیر مغان باده بگردان
کاین شیشه چراغ شب آه درجات است
۷
هر جا که منم در طلب روی تو هستم
گویی که منم تشنه و روی تو فرات است
۸
زین رفتن و باز آمدنم دل بربودند
این کیست چنین دلبر و شیرین حرکات است
۹
اوصاف جمال تو «وفایی» چه نویسد
اندازهٔ حسن تو که بیرون ز صفات است
نظرات