وفایی مهابادی

وفایی مهابادی

شمارهٔ ۳۲

۱

به فریادم رس ای جان عزیز! بان لعل شیرینت

هزاران رخنه در دین کرد مژگان کج آیینت

۲

ز درویشان نمی پرسی، نمی دانم چه دل داری؟

ز آه ما نمی پرسی؟ بگو تا چیست آیینت؟

۳

ز بوی سنبلت خواهد بهارستان چین رونق

ز روی چون گلت دارد گلستان و چمن زینت

۴

به بازی زلف مشکین است گرد عارضت جولان

چه شیرین است- یارب!- زین دو ریحان برگ نسرینت

۵

به بزم عاشقان شب چشم مستت بی قرارم کرد

هنوزم سر گران است از خمار جام دوشینت

۶

تو خود شکر، عرق چون گل، منم زین گلشکر بی دل

خدارا دردمندان را نسیمی از عرق چینت

۷

نگاهی کن به چشم مرحمت ای خسرو خوبان!

به تلخی جان شیرین داد چون فرهاد، مسکینت

۸

من و دل چون «وفایی» هر دو سرگردان و مخموریم

من از چشم می آلود و دل از گیسوی مشکینت

تصاویر و صوت

نظرات