
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۳۵
۱
دل که با طره ی جانان سر سودا دارد
روزگارش که پریشان گذرد جا دارد
۲
شمع را سوزش پروانه به جایی نرساند
یار در کشتنم از ناله چه پروا دارد!
۳
دهن تنگ ترا خنده اگر معجزه نیست
پس چرا تنگ شکر عقد ثریا دارد؟
۴
یک زمان بخت من از خواب گران در نشود
یادگاری است کزان نرگس شهلا دارد
۵
از غم طوبی و فردوس فراغی دگر است
هر که با یاد تو در کوی تو مأوا دارد
۶
زلف را خم شده در پیش خطش دیدم و گفت:
رو سیه آن که به نو کیسه مدارا دارد
۷
از من غم زده دل می طلبد غمزده ی دوست
دوستان! دلبر ما نرگس گویا دارد
۸
گفتم: از لعل لبت بوسه «وفایی» طلبید
گفت: دیوانه که از هیچ تمنا دارد
نظرات