
وفایی مهابادی
شمارهٔ ۳۷
۱
هر شام و سحر روی تو دیدن مزه دارد
گل ها ز گلستان تو چیدن مزه دارد
۲
در دام تو افتادن و تیری ز تو خوردن
در پای تو بر خاک تپیدن مزه دارد
۳
گل گل عرق از روی نگارین چه لطیف است
بر برگ سمن ژاله چکیدن مزه دارد
۴
دست تو گرفتن، سر زلف تو کشیدن
وه وه! لب لعل تو گزیدن مزه دارد
۵
قربان تو و رفت تو باشم که زآهو
رم کردن و استادن و دیدن تو مزه دارد
۶
یک شیشه ی می در کفن ما بگذارید
در حشر هم، این باده کشیدن مزه دارد
۷
عاشق شدن و در رخ ترسا نگریدن
می خوردن و زنار بریدن مزه دارد
۸
در میکده رفتن، دو سه پیمانه کشیدن
وحشی شدن از خویش و رمیدن مزه دارد
۹
قربان گلم در سر بازار محبت
کاغشته به خون، جامه دریدن مزه دارد
۱۰
پر سوخته بی خود شدن از نشئه ی صهبا
تا کنگره ی عرش پریدن مزه دارد
۱۱
خوش زمزمه ای بود که می خواند «وفایی»
بر کندن و پیوستن و دیدن مزه دارد
نظرات